تا چين آن دو زلف سمن‌سا پديد شد

شاعر : خواجوي کرماني

در چين هزار حلقه‌ي سودا پديد شدتا چين آن دو زلف سمن‌سا پديد شد
بگشود برقع از رخ و غوغا پديد شدديشب نگار مهوش خورشيد روي من
روي چو مه نمود و ثريا پديد شدزلفت چو مار خم زد و عقرب طلوع کرد
چشمم جواب داد که از ما پديد شداشکم ز ديده قصه‌ي طوفان سوال کرد
آن آتشي که از دل خارا پديد شدهست آن شرار سينه‌ي فرهاد کوهکن
کو را هواي جنت اعلي پديد شدآدم هنوز خاک وجودش غبار بود
نوري که در درون زليخا پديد شداز آفتاب طلعت يوسف ظهور يافت
مانند باد برسر صحرا پديد شدگلگون آب ديده چو از چشم ما بجست
و زسيل اشک ماست که دريا پديد شداز دود آه ماست که ابرآشکار گشت
ناگه دل شکسته‌ام آنجا پديد شدجانم شکنج زلف ترا عقد مي‌شمرد
بگذر ز سحر چون يد بيضا پديد شدخواجو اگر چه شعر تو جز عين سحر نيست